دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بغض کرد و گفت مردم! شعلهها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر