بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
که مینَهد مرهم، داغ سوگواران را؟
که جمع میکند این خاطر پریشان را؟
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده