ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود