میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...