در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند