باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت