نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور