باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
او جان پیمبر است و جانش مولاست
نور حسن و حسین در او پیداست
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
اسرار تو در صفات و اسما مخفیست
مانند خدا که آشکارا مخفیست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی