اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود