خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را