پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بیبال و بیپر آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
آمدی، بوی آشنا داری
آمدی از دیار آتش و دود
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت