السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُک فوقَ الثنا
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
دارم از دنیا دلی اندوهگین
نقشی از اندوه دارم بر جبین
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
اول دلتنگی است تازه شب آخری
چه کردی ای روضهخوان چه کردی ای منبری
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
نعرهزنان ایستاد بر سر میدان شهر
رِند خیابان عشق، شیخ شهیدان شهر