شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باب الحوائج

ببین اطرافو این دشت پره از نامرد
علمدار من پاشو به خیمه برگرد

باب الحوائج إلی الله
یه حاجتی دارم تو سینه
پاشو باهم بریم به خیمه
جون سکینه

نداره بی‌تو مرهمی هیچ دردی
پاشو ببین که مضطره برگردی؛ پاشو اباالفضل
با این‌که تو رو خاکایی، برگردم؟
چه‌جوری آخه تنهایی برگردم؟ پاشو اباالفضل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بمیرم واسه‌ت دیگه نمونده دستی
هنوزم اما واسه‌م علمدار هستی

اشکای چشم من می‌ریزه
روی چشم و سر مجروحت
صبر منو دیگه کم کرده
غم و اندوهت

سقای دشت کربلا اباالفضل
دستت شده از تن جدا اباالفضل؛ آه و واویلا
افتاده‌ای روی زمین اباالفضل
وای از دل اُم البنین اباالفضل؛ آه و واویلا