شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

برخیز و یاری‌ام کن

برخیز و یاری‌ام کن تازه جوان لیلا
در بین لشکر شب افتاده‌ام من از پا

آتش داغت سوزان است
آنچه خاکستر شد جان است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقش زمین شد آخر امید لشکر من
می‌بارد از غم تو چشمان خواهر من

چه شده آن قد و بالا
گل من شد ارباً اربا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این میانه صورت بر صورتت گذارم
در این مصیبت سخت از دیده خون ببارم

ای اذان‌گوی این لشکر
یک اذان گو بار دیگر