از سر نیزه اومدی به سر رسیده غصههام
با گریه هی صدات زدم تا مستجاب بشه دعام
آخه توی شلوغیا بهت نمیرسید صدام
زندگی بی تو میده عذابم
میخوام باز تو بغلت بخوابم
تو آتیشای خیمه دلم سوخت
برای حجابم
خشکی لبهای غرق خونت
ببین کرده آبم
«بشم الهی، فدات بابایی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شکوه نمیکنم چرا کبود شده همه تنم
گریه نمیکنم چرا با تازیانه بردنم
درد اینه دست حرمله طنابو بست به گردنم
قامتم مثل زهرا خمیده
میبخشی برق از چشمام پریده
خبر داری که بی تو رقیهت
چه زجری کشیده
مثل گلوی تو شد نفسهام
بریده بریده
«بشم الهی، فدات بابایی»
