از سر نیزه اومدی به سر رسیده غصههام
با گریه هی صدات زدم تا مستجاب بشه دعام
آخه توی شلوغیا بهت نمیرسید صدام
زندگی بی تو میده عذابم
میخوام باز تو بغلت بخوابم
تو آتیشای خیمه دلم سوخت
برای حجابم
خشکی لبهای غرق خونت
ببین کرده آبم
«بشم الهی، فدات بابایی»
