شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بی‌کسی قافله

چشای تو پر از شفق، ولی نداشت پاهات رمق
میون خیمه‌ها بودی با تن تبدار
باد سیاهی اومد و پردۀ خیمه رفت کنار
دیدی به روی نی سر قافله‌سالار

به قصد غارت حرم چه با شتاب می‌اومدن
با خیمه‌ها دل پریشون تو رو آتیش زدن

چی کشیدی وقتی دیدی، بچه‌های آواره رو
پاهای پر آبله رو، گوش‌های بی‌گوشواره رو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کربلا و مصیبتاش، هر چی که بود گذشت ولی
مونده هنوز مصیبتای کوفه و شام
مونده هنوز هلهله و بی‌کسی قافله و
آتیش کینه‌ها و سنگای روی بام

گرچه دیدی رو نی لبای قاری و سنگ بلا
بدجوری اما دلتو آتیش زده تشت طلا

چی کشیدی وقتی دیدی، غرق به خون شده لبی
می‌زد با چوب خیزران، به جای بوسۀ نبی