شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تو چقدر صبوری

اومدیم کنارِ گهوارۀ گلت نشستیم
تو لالایی خوندی ما چشا رو ابری کردیم
تو رو دیدیم اما تازه فهمیدیم که آخه
تو چقدر صبوری ما چقدر بی‌صبری کردیم

نه لب وا کردی به گلایه
نه بی‌قراری برا اصغر
خدا چه صبری به تو داده
چه صبری داده به تو مادر

داغ علی مونده روی دل‌ها
نشنیده هیچ‌کسی از تو اما‏
نوایی به غیر وا حُسینا

«وا حُسینا وا حُسینا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا می‌دونه که توی خیمه چی کشیدی
تا دیگه نیومد صدای گریه‌های اصغر
کوه غم رو شونه‌ت، سیل اشکت جاری می‌شد
طوفانی به‌پا بود، بی‌صدا در زیر معجر

سکوت تو عالمو کشته
آخه غم تو بی‌حسابه
یه داغی مونده توی قلبت
اونم سؤالی بی‌جوابه

بگید به کوفیای بی‌احساس!
مگه شش‌ماهه چقدر آب می‌خواس؟
سه‌شعبه کجا و حنجر یاس؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو دلت نشسته غمی جانسوز اما بانو
انگاری تو هم به آرزوت آخر رسیدی
از بقیه حالا تو دیگه شرمنده نیستی
میون شهیدا داری تو حالا شهیدی

غم علی سخته برا تو
دلت آرومه ولی حالا
فدایی شد شش‌ماهۀ تو
تو اقتدا کردی به زهرا

توی نگاه حسین چی دیدی؟
که آخر از علی دل بریدی
تو هم دیگه مادر شهیدی!