نیمه شب است و خورشید تابیده بر خرابه
دارد بسی تماشا دیدارِ در خرابه
شمعم و عمرم شد بر سر
ریزد از چشمانم اختر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرخ است و زرد و نیلی، خورشید آسمانم
بار غمش نشسته بر قامت کمانم
میچکد خون از چشمانت
دخترت بابا قربانت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پروانۀ تو هستم، ای عشق جاودانی
وای از لبت که انگار گردیده خیزرانی
گُر گرفته جانم از غم
میکُشد من را این ماتم