زندهتر از باغ بهار
روشنتر از ستارهها
رها تر از نسیم شده
تنهاترین مرد خدا
صدای ربناش...
عبادت و دعاش...
آب میشه حتی دل سنگ
از سوز گریههاش
زمزمۀ لبش...
دعای هرشبش...
آتیش به عالم میزنه
خَلِّصنِی یاربش
جایِ زنجیر، مونده به روی پیکرش
مظلوم، تنها، زخمی شده بال و پرش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خورشید بی غروبِ ما
تنها میون زندونه
نمنمِ این بارون میگه:
عزادارش آسمونه
تنگه و سوت و کور
تاریکه و نمور
حتی نسیم از اون قفس
نمیکنه عبور
شکسته حرمتش
فدای غربتش
دلا رو آتیش میزنه
داغ شهادتش
زنده شد باز، غربتِ جَدّ اَطهرش
اونکه افتاد، رو خاک صحرا پیکرش