به روی جسمت داری نشون از این جنگ
هزار تا زخم از شمشیر هزار تا از سنگ
جا مونده از جمل، از صفین
این بغض و کینۀ دیرینه
داغ تو و یتیمیت خیلی
برام سنگینه
چه جوری بیزره دووم آوردی
دیدم که تو چهجور زمین میخوردی؛ آروم ندارم
چیکار کنم با قصۀ محزونت
چیکار کنم با این تن گلگونت؛ آروم ندارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببند چشماتو فکر کن رسیده بابات
تا که بگیره گرد و غبار از موهات
با گریههاش منم بیتابم
جای بابات برات میخونم
افتادی روی خاک صحرا
عزیزجونم
نکش به روی خاک غم پاهاتو
بیا عذاب نده من و باباتو؛ چشاتو وا کن
از داغ تو عمو داره میمیره
رسیدم اما دیگه خیلی دیره؛ چشاتو وا کن