شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مجتبای کربلا

با چشمای گریون اومد
ماه تمام مجتبی
تو خیمه‌های کربلا

تا نامه رو باز کرد پیچید
عطر امام مجتبی
تو خیمه‌های کربلا

شبیه پیراهن یوسف
تو خیمه دست به دست می‌گرده
عطر و بوی نامۀ بابا
باز دلشو هوایی کرده

پرواز می‌کنه
می‌ره به سمت پدرش
گل بریزید روی سرش
جلو چشای مادرش

«ابن‌الحسن، ای مجتبای کربلا»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با اشتیاق پرواز کرد و
اومد به سمت معرکه
طوفان شد از اومدنش

معلوم نشد مولا، داره
ذوق می‌کنه از رزم کی
از قاسمش یا حسنش

صلابتی که داره امروز
هم از عمو هم از باباشه
زره به تن نداره اما
دعای مادرش باهاشه

پرواز می‌کنه
عاشقونه سمت خدا
برا عمو می‌شه فدا
می‌ره تا آغوش بابا

«ابن الحسن، ای مجتبای کربلا»