شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نگرانم نگران

نسیم آمده آورده خبرها
که این قافله دارد چه سفرها
سر سبط پیمبر به سلامت
ز چشم و نظر و رنج و خطرها

رد پا بین صحرا، کاروان غرق غم‌ها
بیابان به بیابان
خواهری زیر لب زمزمه دارد ای حسین‌جان:

«نگرانم نگرانم نگرانم نگران
سر و جانم به فدایت، به فدایت سر و جان»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سایه‌ات به سرم، هستی خواهر
جان من به فدای تو برادر
دل‌آشوبم و دلشوره گرفتم
شده صحرا چقدر دلهره‌آور

ببین حال دلم را، بیا برگرد از اینجا
نگران تو هستم
تویی جان من و من سپر جان تو هستم

«نگرانم نگرانم نگرانم نگران
سر و جانم به فدایت، به فدایت سر و جان»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دارد اینجا شمیم بی‌وفایی
می‌وزد همه‌جا بوی جدایی
صدای خطبه‌ات را که شنیدم
شده حال دلم کرب‌وبلایی

جان من به فدایت، زدی حرف شهادت
ای عزیز پیمبر
چه شده دم زدی از قصۀ یحیای بی‌سر؟

«نگرانم نگرانم نگرانم نگران
سر و جانم به فدایت، به فدایت سر و جان»