کبوتر تشنه

لب‌تشنه بود کبوترم ولی بی آب و دونه رفت
سفیدی گلوشو تیر حرمله نشونه رفت
رحم و مروّت ای خدا دیگه از این زمونه رفت

تیر سه‌شعبه توی گلوشه
خون چشمه چشمه چشمه می‌جوشه
پیش فراتیم اما نذاشتن
گلم آب بنوشه
تنهای تنها دور از همه اشک
می‌ریزم یه گوشه

«لالا، لالایی»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو بغلم گرفتمت ولی چیکار کنم برات
سرت رو اینجوری نذار علی تو آغوش بابات
هنوز تو گوشمه بابا صدای گرم خنده‌هات

جسم بی‌جونته روی دستم
با همین دستا چشماتو بستم
حالا با دست خونین کنار
مزارت نشستم
پیش قبر کوچیکت بابایی
خمیدم شکستم

«لالا، لالایی»