یتیمی سخته

این روزا خونه، شبیه غم‌خونه‌ست
روزای خوب ما، دیگه تموم شد
بی‌کس و تنها، دلخسته از دنیا
همه‌ش می‌گه بابا: دیگه تموم شد

تا که ما رو می‌بینه پریشون
می‌خونه زیر لب: یتیمی سخته
می‌شه چشماش بازم غرق بارون
می‌گه: برا زینب، یتیمی سخته

عطر محبتش، هر جای خونه هست
بدجوری رفتنش، دست بابا رو بست
دیروز تو کوچه‌ها، انگار یکی می‌گفت
از وقتی زهرا رفت، پشت علی شکست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این روزا زینب، وقت نماز می‌ره
چادر مادر رو، بغل می‌گیره
وقتی می‌بینه، چادر خاکی‌شو
کم مونده دیگه از غصه بمیره

توی کوچه اومد با قد خم
از رو سرش چادر، اما نیفتاد
شد وجودش پر از درد و ماتم
اما یه لحظه هم از پا نیفتاد

اون بی‌حیایی که حرمتا رو شکست
میون کوچه‌ها، دست بابا رو بست
مادر ولی نذاشت، بمونه اینجوری
دیدن تموم شهر، فاطمه، فاطمه‌ست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وای از اون روزی، که دشمن‌هم فهمید
دلگرمی بابا، مادرمونه
من فقط دیدم، دور و بر مادر
از هر طرف آتیش، کشید زبونه

خیلی قلبم رو داغش می‌سوزوند
تو کوچۀ غم‌ها، براش بمیرم
مادر ما تو کوچه غریب موند
میون نامردا، براش بمیرم

بدجوری دل‌ها رو، آتیش زده غمش
آروم نمی‌گیره، شعلۀ ماتمش
گریه کنم خدا، از غربت بابا؟
یا برا مادر و، برا عمر کمش؟