شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خاک آسمانی

ما دردها و داغ‌ها را می‌شناسیم
غوغای باد و باغ‌ها را می‌شناسیم...

نام علی را زینت سربند کردیم
اروند و بهمن‌شیر را دربند کردیم...

ما هفت دریا بی‌نشانیم و غریبیم
ما پنج وادی آیۀ امّن یجیبیم...

ما مرد دریا، مرد صحرا، مرد دشتیم
ما یادگار حملۀ والفجر هشتیم

هر کس که آن‌جا بود بی‌نام و نشان بود
آن‌جا زمین دلبازتر از آسمان بود...

ای چفیه‌های مانده در باران کجایید؟
سجّاده‌های روشن ایمان کجایید؟...

در هر رواق سنگری عطر خدا بود
تنها دعا بود و دعا بود و دعا بود

آنان که در این امتحان پیروز بودند
در کربلای پنج، دشمن سوز بودند...

ما عیش دشمن را به کامش زهر کردیم
کاری که ما در فتح خونین‌شهر کردیم

ققنوس‌ها بودند و آتش می‌خریدند
تن‌های عاشق زخم ترکش می‌خریدند

خاکی، ولی آیینۀ افلاک بودند
سنگرنشینان آبروی خاک بودند

فریادهای خفته را خاموش بردیم
یک کربلا آیینه را بر دوش بردیم...

جز «همّت» و مردی و جانبازی ندیدیم
ما عاشقی مانند «خرّازی» ندیدیم

این‌جا پر از اسطوره‌های جاودانی‌ست
این سرزمین خاکی‌ست، امّا آسمانی‌ست

هان ای بلاجویان دشت کربلایی
آه ای شهیدان، ای شهیدان خدایی

من در شما دیدم جهانی بی‌کران را
بعد از شما بستند راه آسمان را

بعد از شما ماندیم ما و زندگانی
شرمنده‌ایم ای روح‌های آسمانی

رفتید تا ما چند روزی زنده باشیم
می‌خواستید از عکستان شرمنده باشیم...

شعر بلند عشق را با خون سرودید
اصلا شما انگار این جایی نبودید...