شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سحرهای دیگر

در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد

من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت
فرشته‌ای‌ست که پرهای دیگری دارد

به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد
دلم هوای سفرهای دیگری دارد

همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست
دل شکسته هنرهای دیگری دارد

و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست
که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد

هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی
که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد
::
قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم
جهان دری‌ست که درهای دیگری دارد