شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شام بی‌ستاره

مشتاق و دل‌سپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
چون دوست داشت کشته ببیند دوست
آن جان از شهود لبالب را

در هرم آفتاب شکیبایی
آن روح باطراوت دریایی
هفتاد و یک پیاله عطش نوشید
تا آب داد ریشۀ مذهب را

از شوق سوخت سینۀ غمگینش
وقتی که دید کودک شیرینش
در اوج تلخ کامی و دلتنگی
نگشود جز به شُکر مگر لب را

تا داغ کربلا نرود از یاد
در شامِ بی‌ستارۀ بی‌فریاد
آن خطبه‌های روشن آتشگون
بُرد آبروی تیرگی شب را

رود است و بی‌قراری و حیرانی
کوه است و ذره‌ذره پریشانی
تا بادها به زمزمه می‌گویند
پیغام صبر حضرت زینب را

این واژه‌های غمزده از من نیست
باور کنید طاقت گفتن نیست
آمیخت شور عشق محرم باز
با شرم و اشک چشم مُرَکّب را