شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شب‌زنده‌داری

انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازی‌ست
تاول نه! این‌ها مهر تأیید است مؤمن!
تأیید معصومیتت در عشق‌بازی‌ست

کپسول‌های سرد اکسیژن برایت
جز آه‌های بی‌ثمر چیزی ندارد
می‌خواهی آسوده شوی، حرف تو این است
این سال‌ها انگار پاییزی ندارد!

این سرفه‌ها یادآور یک عمر درد است
دردی که در عمق وجودت ریشه کرده
چیزی نمی‌گویی ولی می‌فهمم، آری!
مسمومیت، خون تو را در شیشه کرده

حتی نفس با تو سر یاری ندارد
با این همه از هیچ‌کس شکوِه نداری
برعکس هر ابری که می‌خواهد ببارد
ترجیح دادی بی‌صدا، نم‌نم بباری

امشب دوباره خاطراتت جان گرفته
یک چفیه و تسبیح و عکسی یادگاری
باید تو را توصیف کرد این‌گونه شاید
شمعی که سرگرم است با شب‌زنده‌داری!

در هر نفس می‌سوزی و می‌سازی اما
با هر نگاهت حرف داری با من امشب
مضمون چشمت مطلع شعر جدایی‌ست
آیا تو داری می‌سرایی یا من امشب؟!

فریاد تو با موج‌های «کرخه» رقصید
در عمق جان «راین» هم حتی اثر کرد
چیزی بگو! حرفی بزن همراه بغضت
باید جهان را از شکوهت با خبر کرد

دکتر... تأسف... جسم بی‌جان... یک ملافه
این بردباری کرد آخر روسپیدش
امشب خلاصه، مختصر، اخبار می‌گفت:
پیوست جانبازی به یاران شهیدش