بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن...
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم...
تعالیالله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم...
در این ره انبیا چون سارباناند
دلیل و رهنمای کارواناند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول، هم او آخر، در این کار...
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
بر او ختم آمده پایان این راه
در او منزل شده «أُدعوا إلی الله»
مقام دلگشایش جمعِ جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است...