الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
من و دل، شیعۀ دردیم مولا!
بدون تو چه میکردیم مولا!
شبیه گل، سرشتی تازه دارم
هوای سرنوشتی تازه دارم
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
خوش آن عاشق که در رازش تو باشی
همه سوز و همه سازش تو باشی
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر