من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز
مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
سیر من سیر الیالله است تا مقصد تویی
کیستم؟ دست نیازم، لطف بیش از حد تویی
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی