اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود