از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
دلی به دست خود آوردهام از آن تو باشد
سپردهام به تو سر تا بر آستان تو باشد
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها