احمد عزیزی را باید «آتشفشان خلاقیت» دانست؛ آتشفشانی مهارنشده که گاه خاکستر و گدازههای سوزان بیثمر بیرون میدهد، ولی گاه سنگهایی کشفنشده از دل زمین بیرون میآرد و در منظر ما میگذارد که بهراستی در هیچ جایی دیده نشده است.
گمان نمیکنم این میزان از کشف، مضمونیابی، تناسبهای گوناگون و لحظات خیره کننده در کار کسی دیگر از شاعران این سه دهه رخ نموده باشد که در کار عزیزی دیده شد. این همه نشان از جوشش فوقالعادۀ طبع او دارد؛ آن هم نه جوششی که فقط شعرهای متوسط پدید آورد، بلکه موجد بعضی شعرهای خوب و ماندگار عصر خویش باشد.
توجه به این خلاقیتها و هنرمندیها و در عین حال خالیگاههای شعر احمد عزیزی میتواند برای شاعران جوان امروز بسیار آموزنده باشد.
مردمگرایی
شعر احمد عزیزی تا حدود خوبی از زبان محاورۀ مردم برخوردار است. چیزی که آن را «مردمگرایی در زبان» میتوان نامید و منظور از آن استفاده از ضربالمثلها، تکیه کلامها و تعبیرهای خاص محاوره در شعر است، چنانکه در این بیتها میبینیم:
نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مباح اعلام شد
خاک ما نسبت به گل مسئول نیست
کشت شبنم بین ما معمول نیست
این مردمگرایی، ضمن ایجاد صمیمت در زبان، به سبب آشناییزدایی خاصی که دارد، یک کار هنری هم میکند. خواننده وقتی ناگهان در پیکرۀ زبان فاخر و رسمیِ یک شعر تعبیری محاورهای را میبیند، لاجرم نسبت به آن دقیق و حساس میشود، هر چند ممکن است خود همان تعبیر یا نظایر آن را در گفتارهای روزمره به کار برد و احساس لذت نکند. ولی این هنرمندی هم، آنجا که در یک بافت کلیشهای تکرار میشود، ارزشش را کمابیش از دست میدهد. این بافت کلیشهای در شعر احمد عزیزی «پیوندِ شخصیتبخشی و مردم گرایی» است؛ یعنی رفتارهایی را که غالباً با یک تعبیر محاورهای بیان میشوند به اشیای بیجان نسبت دادن، چنانکه در همان «نسترن رسوای خاص و عام شد» دیدیم. این در شعر عزیزی بسیار رخ نموده است (در این مثالها آن مواردی را که مورد تأکید است در گیومه میگذارم):
که اهل «گپ زدن با جام و مینا»ست
که معتاد گیاه طور سیناست
که از ایل شقایقهای سور است
که «فامیل پرستوهای دور» است
خدا «حق مرا از گل بگیرد»
خدا «دادِ من از بلبل بگیرد»
تمسّک زیاد به این هنرمندی تهی شدن شعر از حضور انسان را در پی دارد. شاعر رفتارهای انسانی را به اشیا نسبت میدهد و این کار، شعر را قدری نمادین میسازد. دیگر این اشیایند که با هم داد و ستد دارند، ولی از خود انسان خبری نیست و چنین است که شعر از عواطف و تجربههای انسانی به دور میماند.
تلمیح و تضمین
در شعر احمد عزیزی چیزی میان تلمیح و تضمین دیده میشود که ارزشی هنری دارد. به واقع یک تضمین خوب هم آن است که با تصرّف هنری شاعر همراه باشد، وگرنه قرض کردن مصراعی از شاعری دیگر و کاربرد در بافتی شبیه شعر مبدأ، تکدّی است، نه هنر. تا جایی که من دیدهام، احمد عزیزی تضمین کامل و عین نسخۀ اصلی هیچ ندارد و همواره آن مصراع یا بیت شاعری دیگر را به صورتی بازسازیشده و در فضایی تازه پیش چشم ما مینهد. مثلاً اینجا با اشاره به بیت «اندرون از طعام خالیدار/ تا در او نور معرفت بینی» سعدی میگوید:
معرفت میبارد از چشمت مدام
میدرخشد اندرونت از طعام
در واقع اینجا تضمین به تلمیح نزدیک میشود و شاعر ضمن کار کشیدن از خاطرهای که ما از شعر شاعر نخست داریم، سخن خود را جذابتتر میسازد. این هم نمونههایی دیگر:
کشتی بیلنگرم کج شد، مرو
کعبۀ من خالی از حج شد، مرو
(اشاره به مصراع «چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد» مولانا در غزل معروف «من بیخود و تو بیخود، ما را که برد خانه»)
یار مکتبناشناس ماست این
غمزهآموز مدرسهاست این
(اشاره به بیت «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد» حافظ)
پیوندی میان ایهام و جناس
در شعر عزیزی هنرنمایی دیگری دیده میشود که در شعر دیگران کمتر دیده شده است و بدین سبب در متون بلاغت فارسی برای آن نامی نیست. میتوان گفت پیوندی است میان ایهام و جناس.
شاعر کلمهای به کار میبرد که خود یادآور کلمهای دیگر است، ولی نه به سبب دو معنایی بودن، بلکه به علت تشابهی که از نظر آوایی با آن دارد. مهدی اخوان ثالث در شعر «آنگاه پس از تندر» به شکل زیبایی آن را به کار برده است، آنجا که میگوید «دیدم که شاهی در بساطش نیست»، و این چون در بستر یک ضربالمثل نشسته است، «آه در بساط نداشتن» را یادآوری میکند.
احمد عزیزی از این هنرمندی بسیار دارد؛ مثلاً کلمۀ «کیکابوس» را به کار میبرد که ضمن قرابت با «کابوس»، یادآور «کیکاووس» نیز هست.
در نگاه ما به جز فانوس نیست
خوابمان در دست کیکابوس نیست
یا کلمۀ «اسکلت» را در مقامی به کار میبرد که یادآور «اسکله» باشد و با «دریانورد» ارتباط یابد. این کلمه دو معنی ندارد که آن را ایهام معمولی بدانیم، بلکه مبنای کار یک تشابه لفظی است.
عاقبت دریانوردان غروب
آمدند از اسکلتهای جنوب
و اینجا با ترکیب «ماریجوانان» هم به مادۀ مخدر «ماریجوانا» اشاره دارد و هم به شیوع اعتیاد میان «جوانان» این عصر. این از مواردی است که این هنرمندی سخت نیکو افتاده است و هدفمند:
عصر پیر سختجانان است این
دورۀ ماریجوانان است این
فراز و فرود در شعر عزیزی
فراز و فرود داشتن چشمگیر مشخصۀ شاعران جوششی است. عزیزی شاعری است بسیار خلاّق و مضمونآفرین، ولی به همان میزان نشان داده است که در بازنگری و پالایش نقادانۀ شعرش ناتوان است. چنین است که بسیار بیتها در شعرش درخشان و بسیار بیتها نیز مهمل، معمولی و کلیشهای از کار درمیآید. مثلاً در مثنویِ «خسوف شقایق» از کتاب شرجی آواز، که در سوگ حضرت امام خمینی(ره) است، با بیتی چنین، شعرش را به بالاترین جایی که در حد ظرفیت اوست بالا میبرد:
ای غریو نینوا در هیهیات
زینبستان زینبستان در پیات
و بلافاصله در بیت بعد شعر را چنین به زمین میزند:
ما مرید بیدل راه توییم
ما ز هر آیینه خونخواه توییم
و یا در اینجا یک ایهام زیبا را، که میشد بیتی استوار پدید آورد، چنین ضایع میسازد:
ذلّتی اینقدر پیداتر نبود
دولتی از این هویداتر نبود
او از ایهام کلمۀ هویدا استفاده کرده است که نام نخستوزیر رژیم پهلوی بود، ولی این ایهام چنان او را مشغول کرده که مصراع اول را با یک نقص زبانی آشکار ترتیب داده است. او غفلت کرده است که صفت تفضیلی «پیداتر» با «اینقدر» سازگار نیست....
به نظر میرسد جرقۀ سرایش در یک بیت از عزیزی با یک مصراع زده میشود و آنگاه شاعر به سبب کمحوصلگی و علاقه به سرایش حجیم و پیاپی (چنان که من به خاطر دارم مثلاً یک مثنوی صدبیتی را در یک شب میسرود) برای آن مصراعِ شاید درخشان، یک مصراع کمجان آماده میکند و به سراغ بیت بعدی میرود. چنین است که غالباً مصراعهای هر بیت مثل کفههای ترازوی عدالت، در این دنیای بیعدالت، پایین و بالا ایستادهاند. حتی به نظر میرسد بعضی مصراعها زائدههاییاند بر پیکرۀ مصراع دیگر همانند دوقلوهای به هم چسبیدهای که یکیاش فقط به مدد دیگری زنده باشد.
عینک تکبعدی شک بر یقین
چشمشان کور است از چشمآفرین
و
آب خشک و دشت خشک و بیل خشک
برکههای بیشۀ تمثیل خشک
و
مادرم فکری برای عید کرد
قوطی کنسرو خالی صید کرد
ولی با این همه باید پذیرفت که شعر عزیزی، به ویژه در اوایل و اواسط دهۀ هفتاد، برای بسیاری از شاعران جوان و نوپای، کارآمد و مشکلگشا بوده است. جوانهایی که در چنبرۀ سنتِ نهادینهشده در متون آموزشی مدارس و دانشگاهها از شمع و پروانه و ساغر و پیمانه سخن میگفتند، بهناگاه با شعر او وارد فضایی دیگر میشدند. از این گذشته، عزیزی در سیر نوگرایی در شعر کلاسیک ما بسیار مؤثر بود؛ هرچند خودش به آن شیوه بسیار وفادار نماند. شعر او، با آنکه تبش فرونشسته است، هنوز بسیار چیزها برای یادگرفتن دارد، بهویژه هنرمندیهایی که در شعر دیگران یا غایب است یا بسیار کم رنگ.
📗 گزیدهای از نوشتار محمدکاظم کاظمی در نقد و تحلیل شعر احمد عزیزی؛ ده شاعر انقلاب، ص۲۸۴ـ۳۱۹.