شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

أینَ المُنتَقِم

امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید...
این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟

اصلاً چقدر از راه مانده؟ من کجا هستم؟
کی اختیار لحظه‌هایم رفت از دستم؟

دلخوش به رفتن بودم اما راه گم کردم
این راه روشن را چه شد ناگاه گم کردم

حتی چراغ روشنی هم این طرف‌ها نیست
در ازدحام ابرها، خورشید پیدا نیست

فانوس دل، می‌خواهد ای خورشید، نور از تو
خیری ندارد باقی این عمر دور از تو

این نامه را با خود نسیم آورده، می‌خوانی؟
از عاشقی در راه مانده، او که می‌دانی

عمری‌ست از تو بی‌خبر ماندم، خبر داری!
مولا! خبر از حال قلب محتضر داری!

می‌ترسم از این روزهای غربت دنیا
می‌ترسم از دیروز، از امروز، از فردا

این لحظه‌ها بی یاد تو دلگیر و دلتنگ‌اند
این نغمه‌ها بی عطر نام تو بدآهنگ‌اند

این روزها شاید تو دلتنگی که این‌گونه
یک‌باره دیگرگون شده دنیای وارونه

من خوب می‌دانم تو دلگیری از این دنیا
دلگیری از روز و شب ما بی‌تفاوت‌ها

بی‌تو تمام عمر ما غرق تماشاییم
بار گرانی بر زمین... ما گرم حاشاییم

دلگیری از بی‌رنگی این شادی و غم‌ها
دلگیری از دنیای تکراری آدم‌ها

هر صبح جمعه آمد و ما خواب می‌دیدیم
دریای عشقت بود و... ما مرداب می‌دیدیم

یک شب بیا بیدار کن ما را که برخیزیم
از عشق خود سرشار کن ما را که برخیزیم

«اَینَ استقرّت»... دل هواخواه نگاه توست!
مولا کدامین جاده امشب سر به راه توست؟

ای کاش با یاد تو امشب همسفر بودم
از روضۀ پنهانی تو با خبر بودم

شاید که داری سر به روی تربت مادر
ای روضه‌خوان کوچه‌های غربت مادر

شاید رسیدی کربلا دیشب، شب جمعه
آه از شب بی‌تابی زینب، شب جمعه

شب‌های جمعه کربلا غوغاست، عاشوراست
شور حسینی در جهان برپاست، عاشوراست

در جان عالم محشری کرده به‌پا! او کیست؟
اصلاً شب جمعه، شب آرام ماندن نیست

ما هم شب جمعه عزیز از دست دادیم، آه
آه از شبی که رفت ماه ما به قربانگاه

در جان ما آتشفشان داغ او زنده‌ست
این داغ، این آتشفشان، هر شب گدازنده‌ست

در هر رگ ما شور خون‌خواهی‌ به جوش آمد
هنگام فریاد آمد و وقت خروش آمد

آن انتقام سخت نزدیک است می‌دانیم
با ذکر اَین المنتقم، ما مرد میدانیم

او با سپاهی از شهیدان می‌رسد آری
دارد سپاه او چه سردار و علمداری

فردا که آفاق جهان یک‌دست بارانی‌ست
آری علم دست سلیمانی‌ست! زیبا نیست؟

این رجعت عشق است، این عهد شهیدان است
بیرق به دست حاج قاسم... بین میدان است

شوق شهادت داشت، عمری بندگی می‌کرد
یک عمر مانند شهیدان زندگی می‌کرد

در خاطر یاران همیشه عین باران بود
بر خصم توفنده چو دریایی خروشان بود

دلتنگ بود و با یتیمان گریه سر می‌داد
آغوش گرمش بوی آغوش پدر می‌داد

باران شده وقت دفاع از هر ستم‌دیده
مثل اسیری دم‌به‌دم بر خویش لرزیده

«للظالمِ خصماً و للمظلومِ عونا» بود
او عطر مولا داشت، خاک پای مولا بود

او مرد میدان بود آری مرد میدان‌ها
جا داشت در دل‌های سوری‌ها و افغان‌ها

لبنان و سامرا، یمن، غزّه، گواه من
خورشید شب‌های غریبان بود ماه من

او از تمام ما یقیناً ندبه‌خوان‌تر بود
یابن‌الحسن‌هایش ولی در بین سنگر بود

او سالیانی صبح جمعه منتظر مانده
در خط حمله، ندبه خوانده، اشک فرمانده

او «لَيْتَ شِعْرِي» گفته با مولای خود اما
در خط حمله در بیابان‌های سامرا

«اَینَ استقرّت»... دل هواخواه نگاه توست!
مولا کدامین جاده امشب سر به راه توست؟

دل‌ها اسیر سوز و سرمای زمستان است
دنیای ما محتاج لبخند بهاران است

گرمای دستان تو را کم دارد این شب‌ها
لبخند زیبای تو را می‌خواهد این دنیا

می‌آیی از فصل گل و لبخند می‌دانم
در روزهای آخر اسفند... می‌دانم

با تو بهار رفته، از تبعید می‌آید
می‌آیی و آن روز با تو عید می‌آید