شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بسم الله

در این كشتی درآ، پا در ركاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم اللهِ مجراها و مُرساها

اگر این ساحران اطوار می‌ریزند طُوْری نیست!
عصا در دست اینک می‌رسند از كوه موسی‌ها

به حال خویش بگذارید خاک تیره را یاران
كسی چشم انتظار ماست آن بالا و بالاها

بیاید هر كه از فرهاد، شیرین‌عقل‌تر باشد
نیاید هیچ‌كس جز ما و مجنون‌ها و لیلاها

همین از سر گذشتن سرگذشت ماست انگاری
همین سرها... همین سرهای سرگردان صحراها

شب قدری رقم زد خون ما تقدیر عالم را
كه هم‌رنگ غروب ماست صبح سرخ فرداها

خوشا سربند «یازهرا» که پیشانی نوشت ماست
خوشا الله‌اکبرها خوشا اِنّا فَتَحناها