شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اهل کربلا

آن اسم اعظم که نشانی می‌دهندش
سربند یا زهراست محکم‌تر ببندش

هر کس که در سر آرزوی عشق دارد
هنگام رفتن با شهیدان می‌برندش

بابا! وصیّت‌نامۀ همسنگرت کو؟
این روزها خون می‌چکد از بندبندش

آقا معلم، قصه از آن روزها گفت
کردند سالِ آخری‌ها ریشخندش

شرمی نکردند از صدای سرفه‌دارش
چیزی نخواندند از نگاه دردمندش

گیرم عَلم از دست عباسی بیفتد
عباس دیگر می‌کند از جا بلندش

هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست
کار حسین است و دل مشکل‌پسندش