شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ایستاده‌ها

بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جاده‌ها را
که با نگاهی به‌هم بریزی سواره‌ها را پیاده‌ها را

که هر نفس برقِ چشم‌هایت تکان دهد بغضِ ابرها را
که هر قدم رعدِ گام‌هایت بشوید اندوهِ جاده‌ها را

بیا و پا در رکاب بگذار و بگذر از کوچۀ شب‌آلود
خراب کن عیشِ کاخ‌ها را، به‌هم بزن سُکرِ باده‌ها را

پُر از سکونیم و قطره‌ای شورِ دل به دریا زدن نداریم
به جوششی تازه رودمان کن بیا بشوران اراده‌ها را

نشسته‌ها را و خسته‌ها را چه کار با انتظارش آخر
می‌آید از راه امیرِ لشکر خبر دهید ایستاده‌ها را