شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

با غم دل خُرّم‌اند

ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنی‌آدم‌اند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّم‌اند

هر که غمت را خرید، عشرت عالَم فروخت
باخبرانِ غمت، بی‌خبر از عالَم‌اند

در شکن طُرّه‌ات، بسته دل عالمی‌ست
وآن همه دل‌بستگان، عقده‌گشای هم‌اند

یوسف مصرِ بقا، در همه عالم تویی
در طلبت مرد و زن، آمده با دِرهم‌اند

تاج سر بوالبشر، خاک شهیدان توست
کاین شهدا تا ابد، فخر بنی‌آدم‌اند...

چون به جهان خُرّمی، جز غم روی تو نیست
باده‌کشان غمت، مست شراب غم‌اند

عقد عزای تو بست، سنّت اسلام و بس
سلسلۀ کائنات، حلقۀ این ماتم‌اند

گشت چو در کربلا، رایت عشقت بلند
خیل ملک در رکوع، پیش لوایت خم‌اند

خاک سر کوی تو، زنده کند مرده را
زان که شهیدان او، جمله مسیحا دم‌اند

هردم از این کشتگان، گر طلبی بذل جان
در قدمت جان‌فشان، با قدمی محکم‌اند

سرّ خدای ازل، غیب در اسرار توست
سرّ تو با سرّ حق، خود ز ازل تواَم‌اند

محرم سرّ حبیب، نیست به غیر از حبیب
پیک و رُسُل در میان، محرم و نامحرم‌اند

در غمِ جسمت «فؤاد» اشک نبارد چرا؟
کاین قطراتِ عُیون، زخم تو را مرهم‌اند