خورشید

این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
هر روز طلوع می‌کند با اذنت
خورشید که از پیر غلامان شماست

یک عمر، اگر چه با تو بد تا کردم
در هر نفسم تو را تمنا کردم
من گمشده بودم و خودم را یک صبح
در آینۀ صحن تو پیدا کردم