شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دو بال سرخ

پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا می‌زد: مرا همزاد خود پندار

خوشا مشتاق تو آغوش باز آسمان باشد
خوشا پرواز، پروازی رها بر روی گندمزار

که لطف دیگری دارد از آن بالا نظر کردن
به پستی‌های این دهکورۀ ناچیز بی‌مقدار

خدا در هر مکان حس می‌شود اما از آن بالا
به ما نزدیک‌تر، نزدیک‌تر هم می‌شود انگار

خدا پرواز بر بام بهشتش را عنایت کرد
به مقطوع‌الیدینِ جنگ موته، جعفر طیار

همان ماهی که کسب فیض کرد از محضر خورشید
که حتی شب به نورانیت او می‌کند اقرار

سخاوت‌های آن دست کریمش نُقل هر محفل
کرامت‌های او بوده است نَقل کوچه و بازار

کسی در فکر تطمیعش نیفتاده‌ست، نه هرگز
که عبد مصطفی کی بوده عبد درهم و دینار؟

همه دارایی‌اش را پای این یک جمله می‌بخشد
شده ره‌توشه عقبای او «الجار ثم الدار»

اگر در راه حاجاتت هزاران پیچ و خم دیدی
مسیر استجابت، با نمازش می‌شود هموار

نماز جعفر طیار چون گنجینۀ نور است
در گنجینه را وا کن از آن ذکر و دعا بردار

تمام لحظه‌ها سمت خدا بار سفر بسته‌ست
چه فرقی می‌کند جزو مهاجر بود یا انصار؟

که هجرت کرده بود از خود، جهاد اکبر این بوده‌ست
تمام لحظه‌ها با نفس اماره‌ست در پیکار

«فَمَن... يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ» در شأن او بوده
«فَمِنهُم مَن قَضَىٰ نَحْبَه» از او می‌گفت دیگر بار

فیُشبه بالنبی خَلقه، فیُشبه بالنبی خُلقه
نبی بوده‌ست در صورت، نبی بوده‌ست در رفتار

قصیده بر ضریح چشم‌هایش می‌زند بوسه
به استقبال آن دلداده می‌آید پیمبروار

زمان رجعتش از وادی غربت مصادف شد
به فتح قلعۀ خیبر، به دست قامع الکفار

هلا برخیز حَسّان! طبع شعرت را شکوفا کن
بخوان از پاکی طیّار و از بی‌باکی کرّار

از آن سو کوه می‌آمد از این سو مرد دریا دل
بلال! الله اکبر سر بده در لحظۀ دیدار

ولی دلخونم از تحریف، از تحریفِ زیبایی
ولی دلگیرم از تاریخ، از تاریخ پنهان‌کار

معاذ ابن جبل عقد اخوت خوانده با جعفر؟!
معاذ الله از این نسبت، از این گفتار استغفار

تو تنها با علی بودی برادر، با علی تنها
حریم «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار»

به جنگ موته رفتی و علی چشم انتظار تو...
خبر آمد خبر چون شعله‌ای افتاد بر نیزار

خبر خونین خبر سنگین خبر اشک و خبر تلخ است
خبر آمد خبر در خاک و خون غلتیدن سردار

که اوج روضه این شد با دهان روزه جان دادی
خبر می‌گفت با جام شهادت کرده‌ای افطار

دم رفتن همه دیدند پرچم بین دستت بود
خبر می‌گفت از افتادن دستان پرچمدار

دو بال سرخ از یاقوت داری جای دستانت
فدای آن همه از خود گذشتن، آن همه ایثار

پس از تو انکسار از چهرۀ شیر خدا می‌ریخت
پس از تو می‌شود هفت آسمان روی دلش آوار

الهی اینچنین داغی نبیند هیچ‌کس هرگز
الهی اینچنین داغی نگردد باز هم تکرار

نباشی گرگ‌ها بی‌شک نقاب از چهره می‌گیرند
پس از تو عرصه بر شیر خدا هم می‌شود دشوار

اگر در ماجرای کوچه شمشیر علی بودی
کجا دستان مولا بسته می‌گردید بالاجبار

اگر بودی اگر که جای زهرا خطبه می‌خواندی
میان شعرها دیگر نمی‌شد حرفی از مسمار

نبودی، روزهای بعد تو تاریک شد تاریک
حقیقت همچنان خورشید بود، انکار شد انکار

علی آن روزها در غصۀ هجران تو می‌سوخت
شهادت می‌دهد روز قیامت آن در و دیوار