شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سفرنامهٔ فرات

دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند

بكش ز سینه‌ات آهی اگر حواله شود
بریز قطرهٔ اشكی اگر برات كنند

اگر خلاف رضای خدا قدم نزنی
به اشک چشم تو البته التفات كنند

تو روزها گره از كار غنچه وا كردی؟
كه رهروان وفا نیمه‌شب دعات كنند

كمر به تزكیه نَفْس بسته‌ای كه تو را
مقیم خیمۀ «آتیتُم الزّكاة» كنند

اگر چو «حُر» ز رهِ اشتباه برگردی
تو را در آینهٔ عشق، محو و مات كنند

به سوی كعبهٔ دل‌ها سفر توانی كرد
اگر به حال خود این همرهان رهات كنند

كبوتران مهاجر دم از عطش نزنند
اگر كه مشقِ سفرنامهٔ فرات كنند

سفر به محضر محبوب شرط‌ها دارد
«حبیب» باش كه دعوت به كربلات كنند

سفینه‌های سعادت اگرچه بسیارند
یكی از آن همه را كشتی نجات كنند

كسی كه در ره جانان ز جان گذشت او را
مدار گردش منظومۀ حیات كنند...