شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فجر امید

مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
دید دریا تشنه، صحرا عاشق است آمد بهار
جام بر کف، خنده بر لب، می‌پرست آمد بهار

در مسیرش مخمل سبز چمن گسترده‌اند
حلّه رنگینِ یاس و یاسمن گسترده‌اند
 
باغ باید در قدومش عنبر‌افشانی کند
هدهد شهر سبا، بال و پرافشانی کند
ماه بَذر نقره پاشد، گوهرافشانی کند
آفتاب از مشرق گیتی زرافشانی کند

تا ببیند آسمان اوج و فرود عشق را
تا بخوانند اختران با هم سرود عشق را
 
انتظار عاشقان فجر امید دیگری‌ست
روشنی‌بخش جهان صبح سپید دیگری‌ست
در بهار آرزو عید سعید دیگری‌ست
زاد‌روز سید سجاد عید دیگری‌ست

عید تقوا و عدالت، عید آزادی رسید
جشن ایثار و شهامت، موسم شادی رسید
 
کیست این مولا که شد صدق از صفایش جلوه‌گر
عشق از او پیدا شد و مهر از وفایش جلوه‌گر
حُسن یوسف از جمال دلربایش جلوه‌گر
مطلع‌الفجر اجابت از دعایش جلوه‌گر

لیلة‌القدر امامت، ناز‌پرورد حسین
از دو عالم آشنا‌تر با غم و درد حسین
 
آن که آیین وفا را جلوه بخشید و جلا
شاهد بزم و شهادت، یادگار کربلا
روح ایمان و عبادت، اسوۀ اهل ولا
خطبه‌خوان بی‌نظیر و... خسته از شام بلا

راهبان کعبۀ آزادی و عشق و جهاد
پاسدار مکتب توحید و عدل و اتحاد
 
دفتر آزادگی با سعی او شیرازه شد
از گلاب اشک او گلزار ایمان تازه شد
عشق عالم‌گیر شد، عرفان بلندآوازه شد
آسمان در حیرت از آن صبر بی‌اندازه شد

چون دم پاک مسیحا خطبه‌های شام او
زخمه بر تار عواطف زد صلای عام او
 
گر چه عمری حسرت ایام را در دل نهفت
گر چه در گلزار احساسش گل ماتم شکفت
دشمن از اندیشۀ بیدار‌باش او نخفت
از قیام روز عاشورا سخن بی‌پرده گفت

لاله‌های دشت خون را باغبانی کرد و رفت
نهضت سرخ شقایق را جهانی کرد و رفت
 
ای مدینه! ای که اعجاز لبش را دیده‌ای
ای که در هجرانِ گل، تاب و تبش را دیده‌ای
گریۀ صبح و مناجات شبش را دیده‌ای
صبر طاقت‌سوز و سعی زینبش را دیده‌ای

موج‌زن دریای خون را دیده‌ای تا کربلا
در رکابش یک چمن گل چیده‌ای تا کربلا
 
ای مدینه! ما که از آن روضه دور افتاده‌ایم
چون پرستو در بهار، از شوق و شور افتاده‌ایم
خانه بر دوشیم و از فیض حضور افتاده‌ایم
ما مگر از چشم آن دریای نور افتاده‌ایم

ای مدینه! ارغوانی رنگ شد دل‌های ما
سینه‌ها آتش گرفت و تنگ شد دل‌های ما
 
ای مدینه! باز در کوی تو منزل می‌کنیم
باز از دریای حسرت رو به ساحل می‌کنیم
پشت دیوار بقیعت خاک را گِل می‌کنیم
نور زهرا را چراغ روشنِ دل می‌کنیم

ای مدینه! ای که بوسیدی رکاب جبرئیل
باز کن بر روی این پروانه «باب جبرئیل»
 
ای مدینه! ما که با گل‌ها تبسم ‌می‌کنیم
در خیال خود تو را هر شب تجسم می‌کنیم
گر بخوانی در حضورت دست و پا گم می‌کنیم
با نسیم صبحدم، گاهی ترنم می‌کنیم

جلوۀ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع