شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فریاد توبه

الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
دل ناباورم صدا می‌زد:
میهمانی مگر تمام شده است؟

گفته بودند آخر این ماه
عاشقش سر به زیر خواهد شد
گفته بودند با دلم هر شب
توبه کن، توبه! دیر خواهد شد

رمضان‌های بی‌شمار رسید
همه شب‌ها گذشت پی در پی
با خودم گفتم ای دل بی‌درد
فرصت توبه می‌رود، پس کی؟

فکر این باش سال دیگر هم
رمضان می‌رسد ز راه اما
تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز
تو مگر توبه می‌کنی اصلا!

تو فقط فکر آمدن، رفتن
فکر در مسجدِ خدا بودن
فکر با اشک خود غریبه شدن
با همه شهر آشنا بودن

چیست دیگر بگو که قلب تو را
به تأمل، به فکر وا دارد؟
تو گمان می‌کنی به راه آیی؟
مرگ باید تو را به راه آرد

ای دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفت‌وگو کمی باقی‌ست
خیز و فریاد توبه‌ای سر کن