مهمان

صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود

نگاهش به در بود مهمان بیاید
صدای در آمد، علی پشت در بود

علی بود امّا نه مثل همیشه
که رخسارش از شبنم شرم، تر بود

گُل افتاد بر گونۀ حیدر امّا
مگر خواستگاری از او خوبتر بود؟!

علی خواست لب وا کند، لب فرو بست
نگفت و محمّد خودش باخبر بود

«فداها ابوها»، نگاهش به زهراست
به نوری که در خانه‌اش جلوه‌گر بود

به زهرا که قالوا بلی خواند و خندید
به زهرا که شاد از قضا و قدر بود

علی رفت و زهرا جهیزیّه می‌خواست
علی مردِ میدان و جنگ و خطر بود

زره داشت، شمشیر و اسب و دگر هیچ
که داراییِ او همین مختصر بود

زره شد جهیزیّۀ عشق اما
از آن روز زهرا برایش سپر بود