نسیان

(۱)
پنج‌ساله بودم
پدرم رفت
با یک قرآن جیبی
و پیشانی‌بند «یا زهرا»
و دست‌های اباالفضل
که همراهش بود
و مادرم که به یاد اباالفضل
روی ردّ پای پدر آب ریخت

(۲)
هفت‌ساله بودم
پدرم رفت
با دست‌های قلم‌شده مثل اباالفضل
و من
روی سنگ قبرش
مشق‌های کلاس اول را گریستم

(۳)
حالا بیست و پنج ساله شدم
پدرم رفت
اما این بار از یادها