شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

یا غیاث المستغیثین

به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر

مهیا کن که ما از آتش شیطان نمی‌ترسیم
که در آغوش آتش می‌شود ققنوس ماناتر

خبر، از دود آه ما به دل‌ها می‌رود مادام
تو با هر شعله نفرینی‌تری هر شعله رسواتر

صدای تو به غیر از گوش دوزخ را نمی‌گیرد
و ما را ناله‌ای مانده‌ست صدها بار گیراتر

دریغا پیرو بودا به کار زنده سوزاندن
دریغاتر از این غوغای خاموشی، دریغاتر!

شما را مردگانی هست سر تا پای در آتش
و خود در زندگانی نیز می‌سوزید، پیداتر

بسوزانیدمان، خورشید محشر نیز در راه است
خدا، تنها خدا با ماست با مایی که تنهاتر

اغثنا یا غیاث المستغیثین! راه دشوار است
اگرچه نیست در رنج سفر، از ما شکیباتر
::
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود زیباتر

مهیا کن ولی خورشید محشر نیز در راه است
مهیا کن ولی عمر تو کوتاه است، کوتاه است

بسوزان و تماشا کن شهادت‌پوشی ما را
رقم کی می‌زند این شعله‌ها خاموشی ما را؟

اذان آه ما آتش زده طومار عصیان را
بسوزان تا رساتر بشنوی نام شهیدان را

بسوز ای سعی باطل، آخر این ماجرا با ماست
تو مکر آخر شیطانی و مکر خدا با ماست

هلا ای از درون ویران! ببین آبادی ما را
بخوان از مشرق حق، روشنای صبح فردا را
::
مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی ز سر گیرید
در این بتخانه ابراهیم باشید و تبر گیرید

به یک دریای واحد می‌رسند این رودها روزی
می‌آید از شبستان مساجد، صبح پیروزی