شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

یه روزی میای

می‌خواستم بیای با گلای انار
برات کوچه‌ها رو چراغون کنم
بشینم انار دل تنگمو
تا اون دون آخر برات دون کنم

می‌خواستم بیای تا مگه چاره‌ای
به حال پریشونی من کنی
می‌خواستم بیای با گل پیرهنت
که تکلیف چشمامو روشن کنی

می‌خواستم پس از این همه سال و ماه
قد و قامتم رو ببینی پدر!
بشینم پای آخرین قصه‌هات
تو هم پای قصه‌م بشینی پدر!

چقدر آینه و شمع چیدم برات
چقدر چشم به راهت نشستم بیای
چقدر فال حافظ گرفتم واسه‌ت
تو فالت همین بود: یه روزی میای

می‌خواستم پس از سال‌ها انتظار
بیای جشن بارون بگیرم برات
ببوسم سر و زلف و پیشونی‌تو
تو که سر نداری بمیرم برات