ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
در بين ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده